کشکول حکمت هاي قرآني- گزيده بيانات حکيمانه آيت الله جوادي آملي



220


«تقوا» همان «وقايه» است، سپر را مي‌گويند «وقايه»؛ يعني هميشه سپر در دست شما باشد كه تير به شما نخورد.


روايت نوراني كه ائمه فرمودند «أَلنَّظرَةُ سَهمٌ مِن سِهَامِ إِبلِيس» (*) مستحضريد كه همه اينها تمثيلي است، تعييني كه نيست؛ اينکه فرمود: نگاه به نامحرم - چه مرد به زن و چه زن به مرد- تيري از طرف شيطان است، اين يک تمثيل است.


تنها نگاه به نامحرم تير نيست، غيبت و دروغگويي هم اين‌‌چنين است، اختلاس هم اين‌‌چنين است.


انسان تا سپر نداشته باشد، حفاظي نداشته باشد، تير به طرف او خواهد آمد و اصابت خواهد كرد.


فرمود تقوا داشته باشيد، اين تاي تقوا اصل آن «واو» بود، «وقوا» بود؛ «وقايه»، همان سپر را مي‌گويند.


سپر دست شما باشد كه تير به شما نرسد (اتَّقُوا رَبَّكُمْ). 


پي نوشت:


*- من لايحضره الفقيه، ج4، ص18


درس تفسير قرآن آيت الله جوادي آملي/سوره مبارکه «زمر»، آيات 9 الي 15


متن و صوت کامل جلسه



لينک در کانال تلگرامي کشکول حکمت


219


اينكه در دعاها از خدا علم نافع مي‌خواهيم يا به خدا از علم غير نافع پناه مي‌بريم، براي آن است كه يا آن علم نافع نيست (مثل سِحر و شعبده و جادو و علوم ديگري كه سودمند نيست) يا نه، علم «في نفسه» نافع است ولي عالِم از او طرفي نمي‌بندد.


اينكه گفته مي‌شود «أَعُوذُ بِكَ مِن عِلمٍ لا يَنفَعُ» (1) . يعني علمي كه اصلاً نافع نيست يا نافع است ولي اين شخص، انتباه ندارد و بهره نمي‌برد؛ در هر دو حال از چنين علمي بايد به خدا پناه برده شود  . ادامه مطلب.


218


عده‌اي مي‌گويند ما علم ديني نداريم؛ عالِم ممكن است متديّن باشد، ممكن است غير متدين باشد.


ولي حق اين است كه علم غير ديني نداريم؛ علم، ديني است، حالا عالم ممكن است متدين باشد يا ممكن است متدين نباشد.


حالا اگر كافري هست که در شرح حال امام صادق(سلام الله عليه) مدتي زحمت كشيده، اين علم، علم ديني است، ولو آن دانشمند كافر باشد.


آنها مي‌گويند كه عالم ممكن است مسلمان و غير مسلمان باشد؛ ولي علم ديني نداريم، همه ي علم غير ديني است. ادامه مطلب.


217


آيا ما علم ديني داريم يا نداريم؟


در اين مسأله هيچ علمي پاسخ‌گو نيست، مگر فلسفه كه آيا علم ديني هست يا نيست؟


چون بحث هستي شناسي به عهده فلسفه است؛ علم فلسفه است كه مي‌گويد چه در جهان هست و چه در جهان نيست، پس اين مسأله را ما بايد به فلسفه بدهيم.


اگر ـ معاذ الله ـ آن فلسفه، فلسفه الحادي بود، اولين كاري كه مي‌كند خودش را روسياه مي‌كند، بعد همه علوم را هم سيه‌رو مي‌كند.


براي اينكه فلسفه الحادي مي‌گويد ـ معاذ الله ـ در عالم خدايي نيست، وقتي خدايي نبود، وحي و دين هم نيست.


اولين جنايتي كه اين فلسفه الحادي مي‌كند، خودش را روسياه مي‌كند، مي‌شود فلسفه الحادي؛ بعد همه علومي كه در جهان هست، اينها را سيه‌رو مي‌كند مي‌شود علم غير ديني. ادامه مطلب.


216


اينكه مي‌فرمايد شيعيان ما اولوا الالباب هستند؛ يعني اي شيعه! بكوش «اولوا الالباب» باش!


اينكه فرمودند «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ» درست است که جمله خبريه است و «العلماء» مي‌شود مبتدا، «بَاقُونَ» مي‌شود خبر؛ ولي حضرت در صدد اين است كه بگويد «نمير! نپوس!»؛ اين جمله، جمله خبريه‌اي است كه به داعي انشا القا شده.


حيف آدم است كه بپوسد؛ فرمود: كاري بكن كه باقي باشي.


راه باقي بودن اين است كه «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» (1)؛ يك چيز «عنداللهي» تهيه كنيد، اگر كسي چيز «عند اللهي» تهيه كرد، واقعاً باقي است. ادامه مطلب.


215


بر اساس آن بحث هايي كه قبلاً گذشت، ما علم غير ديني نداريم؛ زيرا علم، معرفت جهان است، اين يك؛ جهان هم فعل خداست، دو.


چطور بررسي فعل امام مي‌شود ديني، بررسي فعل خدا ديني نيست؟


اگر پژوهشگر و محقّقي در حوزه وقت خود را صَرف كرده كه ببيند وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) چه كارهايي را كرده ـ سعي او مشكور ـ بحث او بحث ديني است يا نه؟ يقيناً ديني است.


اين بحث كرده ببيند امام صادق(سلام الله عليه) چه كارهايي كرده، حالا استادي در دانشگاه عمر خود را صَرف كرده ببيند خدا در عالم چه كار كرده، اين فرض ندارد ديني نباشد، ما علم غير ديني نداريم.


 اين عزيزان مثل ماهي كه در آب غرق هستند مي‌باشند که يک عامي گفت دريا چيست، آب چيست؟ احياناً ممكن است يك دانشگاهي يا دانشجو بگويد، علم ديني يعني چه؟ شما در علم ديني غرق هستيد، داريد فعل خدا را مي‌شناسيد. ادامه مطلب.


214


مطلب ديگر هم حرف هايي است كه جناب ابوريحان بيروني در «تحقيق ماللهند» دارد در مدتي که ايشان در هند زندگي مي‌كردند.


ابوريحان بيروني مي‌گويد ما از علماي هند يك گِله داريم و آن اين است كه در خاورميانه، بعد از جريان نوح، خلأيي احساس مي‌شد، يك حادثه تلخي بود که به هر حال، خاورميانه را الحاد و شرك فرا گرفته بود.


وجود مبارك ابراهيم (سلام الله عليه) قيام كرد، با مسأله وثنيّت و صنميّت و صابئين بودن و مانند آن احتجاج كرد، اثر نكرد؛ «هَذَا رَبِّي»، «هَذَا رَبِّي»(1) را به نحو جدال احسن فرمود، اثر نكرد، با آزر (2) و آزري ها درافتاد اثر نكرد.


سرانجام ضرورت اقتضا كرد كه دست به تَبر كرد و «فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاّ كَبيراً»(3) آنها مراسم آتش سوزي و ابراهيم سوزي راه انداختند و گفتند «حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ»(4) که وجود مبارك ابراهيم اين را هم تحمّل كرد و بر امواجي از آتش رفت و نداي «يَا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً»(5) به اهميت مكتب ابراهيم (سلام الله عليه) گواهي داد.


آن روز گرچه مثل امروز رسانه‌هاي گروهي و فردي و شخصي آسان نبود، اما خبر آن قدر مهم بود كه در مدت كوتاهي كلّ خاور ميانه را گرفت، كلّ خاورميانه فهميدند جريان ابراهيم خليل براي چيست؛ با استدلال اثر نكرد با تبر اثر نكرد، آن معجزه اثر كرد.


حرف ابوريحان بيروني اين است که اين معجزه پيامي داشت، مردم يونان از اين پيام استفاده كردند؛ اما هند متاسفانه از اين پيام استفاده نكرده، ايشان مي‌گويد كه علماي هند قيام نكردند، مردم يونان قيام كردند، حرف ابراهيم را پذيرفتند.


اين سُقراط بود كه شهيد توحيد است، سقراط را براي چه كشتند؟ او كه در فکر مسائل سياسي نبود، سخن از زمان و زمين كه نبود، فكر توحيدي بود، او در راه توحيد شهيد شد. ادامه مطلب.


آيه يازده سوره «مجادله» اين است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا»


چون در مجلس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)  اول كه جا باز بود، بعد كه جمعيت زياد شدند و عده‌اي مي‌خواستند از محضر حضرت استفاده كنند بعضي ها كه چهار زانو و مربع مي‌نشستند، به آنها مي‌گفتند كه جمع‌تر بنشينيد تا براي تازه وارد جا بشود؛ بعد كه جمعيت زيادتر شدند، آيه نازل شد كه شما كه مدتي نشستيد استفاده كرديد، بلند شويد و برويد، بگذاريد افراد تازه وارد بيايند (إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا).


اگر گفتند شما چهار زانو ننشينيد، جا بدهيد، تنگ‌تر بنشينيد، جمع‌تر بنشينيد، اين كار را بكنيد . ادامه مطلب.


228



 «اَنَس» وقت ملاقات تنظيم مي‌كرد؛ اتاق حضرت هم كه خيلي وسيع نبود، وقتي اين «طير مشوي» از ملكوت رسيد، اَنَس هم كه دربان است و فاصله كم است، شنيد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد خدايا! اَحبِّ خلق را برسان كه در اين «طير مشوي» شركت كند.



اَنَس اين را شنيد، طولي نكشيد كه وجود مبارك حضرت امير رسيد؛ حضرت امير هم وقت قبلي نگرفته بود، مي‌خواست بيايد، اَنس موافقت نكرد، حضرت مقداري صبر كرد و دوري زد و دوباره آمد، باز اَنس موافقت نكرد؛ بار سوم كه آمد وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: اَنس بگذار بيايد، اجازه داد و آمد.



حضرت، يعني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اَنَس گفت چرا اجازه ندادي علي بيايد؟ ادامه مطلب.


227


بعد مي‌فرمايد كه «فَبَشِّرْ عِبادِ» . اين عباد چه كساني هستند؟


«الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»؛ افكار گوناگون، آراي گوناگون، مكتب‌هاي گوناگون را به خوبي مي‌شنوند.


نه «يسمعون»، بلكه «يستمعون»؛ اين براي كسي است كه قدرت ارزيابي مكاتب گوناگون را دارد.


پس اين قسمت از آيه تشويق مي‌كند محقّقان را، كه آراي ديگران را هم استماع كنند، حرف‌هاي ديگران را هم استماع كنند، نوشته‌هاي ديگران را هم بخوانند بعد ارزيابي کنند كدام حق است و كدام باطل.


اين براي كسي است كه نوشته ي افراد كافر براي او به حساب «كُتب ضلال» نيايد. ادامه مطلب.


226


علم از آن جهت که علم است نور است؛ يعني علم به فعل خدا، به نظام و به آنچه در تاريخ واقعيت دارد، چه در زمين و آسمان باشد، چه مربوط به دنيا و آخرت باشد، هر چه که در جهان واقعيت دارد و فعل خداست، علم و نور است، چون چراغ است.

حالا گاهي عالِم که اين چراغ به دست اوست، اين چراغ را به دست مي‌گيرد که راه ديگران را ببندد و مردم را به چاه هدايت کند، اين مي‌شود علم غير نافع.

يک وقت است که اين چراغ دست اوست، تا خودش اين راه را ببيند، نه بيراهه برود، نه راه کسي را ببندد، اين مي‌شود علم نافع.

علم از آن جهت که علم است؛ يعني علم به واقعيت و حقيقت خارج که يقيناً حق است، يقيناً نور است و ديني است.

بله عالم، گاهي کافر است، گاهي غير کافر. ادامه مطلب.


225


هر علمي، هر قانوني، هر اخلاقي، اين سه تا عنصر اصلي را دارد؛ آنها كه اهل اين معارف الهي نيستند، تمام تحقيقات اينها ابتر است، آن عنصر اصلي را ندارند .


يكي آن، مواد جزئي موردِ عمل است كه مجلس قوانين عادي را تصويب مي‌كند و آن مواد قانوني را عمل مي‌كنند؛ يك معلم اخلاق، مواد اخلاقي را بررسي مي‌كند؛ يك معلم حقوق، مواد حقوقي را بررسي مي‌كند .


اين مواد را از يك مباني مي‌گيرند، اخلاقيات، سياسيات، اجتماعيات، فرهنگ، عادات وآداب خود را از اين مباني مي‌گيرند، مثل مساوات، مواسات، استقلال، امنيت، امانت، صداقت، آزادي و مهم?تر از همه عدالت که اينها مباني است، از اين مباني آن مواد را استخراج مي‌كنند.


در بين همه اين مباني، كليد همه اينها عدالت است؛ يعني درست است كه صدق لازم است، امنيت لازم است امانت لازم است، اما همه اينها بايد بر محور عدل باشد.


در بين مباني، عدل حرف اول را مي‌زند؛ تا اينجا ما با آنها شريك هستيم. ادامه مطلب.


224


در بحث هاي قبلي که گفتيم علم، ديني است . 


يک وقت علمِ انسان در اين است که من چه کار کنم، مثل سينما که علم آن‌ها اين است که من چطور بازي کنم؛ من بازي کنم يا هنرنمايي کنم، اين مي‌تواند ديني باشد، مي‌تواند غير ديني؛ براي اينکه درباره فعل انسان بحث مي‌کند. 


اما علوم ديگر، فيزيک، شيمي، رياضي، تمام علوم تجربي و تمام علوم انساني، اين‌ها درباره حقايق خارجيه است. 


در جهان هستي چيزي جز فعل خدا نيست؛ در جهان هستي خدا هست و اسما، اوصاف، افعال، اقوال و آثار او. 


در عالم غير از اين چيز ديگر نيست؛ بخشي از اين‌ها به شيمي و فيزيک برمي‌گردد، بخشي به رياضي برمي‌گردد، بخشي به علم کلام برمي‌گردد، بخشي به علم فلسفه برمي‌گردد، بخشي به عرفان نظري برمي‌گردد . علم آن است که به واقع تعلّق بگيرد، واقع هم فعل خداست، بررسي فعل خدا هم فرض ندارد که ديني نباشد .       ادامه مطلب.


223


اگر معناي «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» (1) اين باشد كه در نظام شريعت، هر كس بي حجاب بود، بود، هر كس بي حيا بود، بود، اين مي‌شود اباحه‌گري.


اين «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ» (2) پس براي كيست؟، اين بگير و ببندهاي قيامت پس براي چيست؟ ادامه مطلب.


222


قبلاً (1) گفته شد عقل هيچ كاره است؛ از چراغ چه كاري ساخته است؟ از آفتاب چه كاري ساخته است؟ آفتاب فقط راه را نشان مي‌دهد، عقل فقط مي‌فهمد.


آنكه مهندس است خداست، آنكه راه‌ساز است خداست، آنكه صراط آفرين است خداست؛ فرمود «صِرَاطِي» (2)


عقل كه مي‌گويد من خلق شدم نمي‌دانم از كجا آمدم، به كجا دارم مي‌روم، من يك راهنما مي‌خواهم، عقل مي‌فهمد كه نمي‌فهمد.


مهم ترين و قوي ترين و دقيق‌ترين برهان ضرورت وحي و نبوت را حكما اقامه كردند؛ بعد به علم كلام آمده، بعد به جاهاي ديگر رسيده.


فرمود ما از جايي آمديم، نمي‌دانيم كجاست؛ بعد به قول حافظ آن قدر هست كه بانگ جرسي مي‌آيد؛ اين قافله كه دارند مي‌روند، زنگ گردن شتر آن ها به گوش عده‌اي مي‌رسد:


كس ندانست كه منزلگه و مقصود كجاست    آن قدر هست كه بانگ جرسي مي‌آيد (3) ادامه مطلب.


221


در چند جاي قرآن كريم (*) ذات اقدس الهي فرمود اين ها شما را به شگفتي وادار نكنند، اينها حسنه نيست، اينها تكاثر است، كوثر نيست.


نگوييد حالا فلان شخص كه اهل نماز و روزه نيست، وضع مالي‌ او خوب است.


آيه 55 سوره «توبه» اين بود: «فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ»؛ اينها همان ابزار بلاي اوست، شما دو روز صبر كن ببين، چه گرفتاري به سراغ او خواهد آمد.


پس اين‌‌چنين نيست كه اگر كسي كج راهه رفته و وضع مالي‌ او خوب شد، انسان بگويد اين حسنه دارد؛ فرمود اين داشتن تكاثري، شما را به شگفتي وادار نكند.


آن داشتن كوثري است كه باعث نجات دنيا و آخرت است (فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).


بنابراين اين دو آيه كه در كنار هم در سوره «بقره» آمد، نشان مي‌دهد كه يكي تكاثرطلب است، يكي كوثرخواه؛ آنكه كوثرخواه است، مي‌گويد «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ» و آنكه تكاثرطلب است مي‌گويد «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا»؛ ديگر حسنه در آن نيست، حسنه نمي‌خواهد، حلال و حرام براي او يكسان است (رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا).


لذا به دنبال آن ذات اقدس الهي اين جمله را فرمود: «وَ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ»؛ «خَلاق»؛ يعني نصيبي ندارد.


پس اينكه فرمود «لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ» يعني بركات فراوان دارند، آخرت هم كه سر جايش محفوظ است. 


پي نوشت:


*- سوره آل عمران، آيات10 و 106؛ سوره توبه، آيه55؛ سوره مجادله، آيه17


درس تفسير قرآن آيت الله جوادي آملي/سوره مبارکه «زمر»، آيات 9 الي 15


متن و صوت کامل جلسه


لينک در کانال تلگرامي کشکول حکمت


231


مثل آقاي طباطبايي در واقع كم است، نه تنها از نظر علمي.


داراي شرح صدر و عظمت بودند و ما هم هرگز اين ‌طور نيستيم كه يك كمونيست و كافري بيايد، ما مدام تحمّل كنيم.


ايشان مي‌فرمودند كه تابستاني من در «دَرَكه» بودم، آن روز بحبوحه كمونيستي و كفر بود، يكي از آن سران كفر و الحاد كه منكر همه چيز بود، هشت ساعت مرحوم آقاي طباطبايي از صبح تا غروب روزهاي تابستان نشست و نشست، همين شخص كافر فردا در يكي از خيابان هاي تهران هم كيش خود را ديد گفت: طباطبايي مرا موحّد كرد که «كفي بذلك فخرا». ادامه مطلب.


229


بر هر فردي لازم است تکاليف خود را انجام دهد اولاً، حقوق فرد يا جامعه يا خدا که بر عهده اوست تاديه کند ثانياً


حق هر ذي‌حقي را ادا کند تا بشود عادل .


کفّه ديگر #عدل اين است که حقوقي که بر ديگران دارد، آن‌ها را استيفا کند.


يک وقت حق خود را مي‌بخشد، اين #احسان است؛ يک وقت حق او را از او مي‌گيرند و مي‌ربايند، اين استذلال است، اين ذلّت است.


عدالت در اين است که انسان حقوق خود را از ديگران استيفا کند، بگيرد، زير بار ظلم نرود.


اگر کسي ذلّت‌پذير بود و ظلم‌پذير بود، چنين فرد يا جامعه‌اي عادل نيست؛ زيرا همانطور که #ظلم کردن با عدل مطابق نيست و موافق نيست، ظلم‌پذيري هم به شرح ايضاً


انظلام هم حرام است، مانند ظلم.


پس هر فردي و هر جامعه، حقي نسبت به ديگران دارد، اگر بر اساس احسان و تفضّل، حق خود را بخشيد -که بالاتر از عدل است- سخني در او نيست؛ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ


اوّل کلاس عدل است، بعد کلاس احسان.


و اگر نخواست حق خود را ببخشد و خواست حق خود را استيفا کند، اين عدل است.


عدالت يک ملّت، ضامن #آزادي آن ملّت است.


ملّتي که حق خود را استيفا نمي‌کند، توان استيفاي حق ندارد، چنين ملتي برده است و بردگي با عدالت سازگار نيست.


يکي از بيانات نوراني علي‌بن ابيطالب سلام‌الله‌عليه اين است: مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لَا يَقْضِي حَقَّهُ فَقَدْ عَبَدَهُ


اگر کسي حق ديگري را ادا کند که ديگري حق او را ادا نمي‌کند، اين تاديه يک‌جانبه يا استيفاي يک‌جانبه  با حريّت سازگار نيست، با بردگي سازگار است


پس ما هم موظفيم حقوق ديگران را تاديه کنيم، هم مکلفيم که حقوق خود را استيفا کنيم؛ پذيرش ستم با عدل سازگار نيست.


سخنراني آيت‌الله جوادي آملي با موضوع «عدالت اجتماعي در پرتوي نهضت حسيني»
 راديو معارف/برنامه بر کرانه فرات
 1398/7/30


230


فرمود اينها كساني هستند كه «أُولئِكَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ» مي باشند؛ پس «لبيب» كسي است كه اهل تحقيق باشد، مكتب هاي گوناگون را ببيند، نظريه پرداز باشد، كم حوصله نباشد، تحمّل كند و قدرت تشخيص داشته باشد.


همين كتاب هاي كفر و ضلال براي يك عدّه خريد و فروش آن حرام است، چون كتب ضلال است، مطالعه اينها حرام است، چون انحراف مي‌آورد، هم حرمت تكليفي دارد، هم بطلان وضعي دارد، مي‌شود كتاب ضلال.


خدا هم امام (رضوان الله عليه) و هم مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت نمايد؛ امام (رضوان الله عليه) براي نوشتن آن اسرار هزار ساله، خيلي از اين كتاب هاي ضلال را مطالعه مي‌كرد.


سيدنا الاستاد فرمود ما دويست كتاب ـ البته دويست كتاب آن روز كم نبود ـ از آن كتاب هايي كه كفر بود، ضلال بود، از آنِ كمونيست ها بود را ما تهيه كرديم تا شصت سال قبل اين كتاب شريف اصول فلسفه را نوشتند. ادامه مطلب.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Kara آسیا گردی ارائه ي انواع سيني کابل و لوله هاي فولادي وبلاگ نویسی حرفه ای و افزایش بازدیدوبلاگ tour and travel زيبايي کلاس نهمیا